جمشید آموزگار ـ زندگی سیاسی مردی که بوی نفت می‌داد

جمشید آموزگار ـ زندگی سیاسی مردی که بوی نفت می‌داد

تاریخ بلاگ


اهمیت کار جمشید آموزگار و حتی اهمیت اوپک برای شاه، به نقش حیاتی نفت در اقتصاد ایران و پولی که از فروش آن به جیب دربار و رژیم پهلوی می‌رفت برمی‌گشت.


جمشید آموزگار ششم مهر ماه ۱۳۹۵ درگذشت. نام او را با یک سال نخست‌وزیری‌اش در اواخر دوره پهلوی و نیز نقشی که به عنوان نماینده ایران در اوپک داشت به یاد می‌آوریم. می‌گویند مرد عبوس و تلخی بود و دوست نزدیک و صمیمی نداشت، هرچند در آن سال‌ها او را از دیگر رجال وفادار به نظام سلطنتی مترقی‌تر می‌دیدند. اوایل تابستان ۱۳۰۲ در تهران متولد شد و زمان جنگ دوم جهانی برای تحصیل به امریکا رفت. به ایران که برگشت به کارهای دولتی مشغول شد؛ از ریاست اداره اصل چهار ترومن شروع کرد، دوره‌ای معاونت وزارت و بعد هم چند بار وزارت را تجربه کرد و سرانجام روی صندلی نخست‌وزیری نشست. پدرش حبیب‌الله آموزگار یکی از اعضای مجلس سنا و دوست نزدیک حسین علاء بود و جمشید آموزگار هم با این واسطه‌ها به دربار نزدیک شد و توجه شاه را جلب کرد. تقریباً از همان اولین روزهای کار در دولت به نخست‌وزری فکر می‌کرد و حتی یک بار زمانی که وزیر بهداری بود به یکی از نزدیکانش گفت این شغل برای من کم و کوچک است. با هویدا رقابت داشت و اغلب اوقات او را نادیده می‌گرفت و مستقیم به شاه جواب پس می‌داد، زیرا طبق سنت زمانه به جای آنکه خودش را عضوی از اعضای دولت بداند، مردی از مردان شاه می‌دید. تا اینکه اواسط تابستان ۱۳۵۶ جای هویدا را گرفت، اما کاری که او آن‌همه مدت در آرزویش بود دشوارتر از پیش‌بینی‌هایش از آب درآمد و از همان آغاز کار با مجموعه‌ای از دشواری‌ها و تنگناها مواجه شد. بیشتر وزیران از بالا و محافل وابسته به دربار به او تحمیل شدند و او به اکراه و از ناچاری آنان را به مجلس معرفی کرد. هرچند کسانی را هم که خودش به میل و اراده برگزید، هیچکدام مردان چندان لایقی نبودند و از عهده آن وظایفی که به آن‌ها واگذار شده بود برنمی‌آمدند. نخست‌وزیری‌اش با ماجرای جشن هنر شیراز و جنجال‌ها و دردسرهای بعد از آن شروع شد و با آتش‌سوزی فاجعه‌بار سینما رکس آبادان پایان یافت. کوشید با ریاضت اقتصادی، از هزینه های دولت بکاهد و از مخارج غیرضروری جلوگیری کند، اما «تدابیر» او مشکلات اقتصادی کشور را از آنچه که بود پیچیده‌تر و عمیق‌تر کرد. افزایش قیمت نفت از چند سال قبل و سرازیر شدن بی‌رویه و نسنجیده این پول به اقتصاد کشور، کار او را دشوار کرده بود. مجموعه‌های دولتی از ادارات و سازمان‌ها گرفته تا پیمان‌کارهای وابسته به محافل خاص، به ولخرجی عادت کرده و عملاً فاسد شده بودند و برخی از نهادهای حکومتی هم اجازه مداخله نخست‌وزیر در دخل‌وخرج‌شان را نمی‌دادند. سخت‌گیری آموزگار نه تنها نتایج مثبتی نداشت، که رکود را هم تشدید کرد و بخش بزرگی از فعالیت‌های عمرانی را که عده زیادی در آن منافع مشروع و نامشروع داشتند به تعطیلی کشاند. شکافی هم که از گذشته میان حکومت و جامعه وجود داشت در این دوره بیشتر شد و آتش ناآرامی‌ها و اعتراضات یکی بعد از دیگری، از جنوب تهران گرفته تا شهر تبریز زبانه کشید. تلاش‌های دولت هم فقط اوضاع را بدتر می‌کرد. مثلاً طرح نظارت بر بازار و مبارزه با گرانفروشی که با خشونت مأموران هم اجرا شد فقط شمار ناراضیان و مخالفان دولت را بیشتر کرد و تأثیر چندانی بر مدیریت قیمت‌ها نداشت. بازتر شدن فضای سیاسی و اجتماعی نیز اعتماد مردم به دولت را احیا نکرد و آن مقبولیت و وجاهتی که رژیم رو به نزع پهلوی از این عقب‌نشینی تاکتیکی انتظار داشت حاصل نشد. البته شرایط و واقعیت‌های کشور به درستی در مطبوعات بازتاب نمی‌یافت و در خبرهای رسمی چنین وانمود می‌شد که اوضاع چندان هم بد و بحرانی نیست. این دروغ آنقدر بزرگ بود و آنقدر تکرار می‌شد که برخی‌ها باورش می‌کردند. اما واقعیت این بود که جامعه به تکاپو و جنبش افتاده بود و تغییراتی بسیار بیشتر و بزرگ‌تر از آنچه حکومت پیشنهاد و عرضه می‌کرد می‌طلبید. جمشید آموزگار یک سال و بیست روز نخست‌وزیر ایران بود و بعد جای خود را به جعفر شریف امامی واگذار کرد. شاه کار او را، اگر نه در مقام نخست‌وزیری اما به عنوان نماینده ایران در اوپک بسیار قبول داشت و کسی را لایق‌تر از او برای این شغل نمی‌دید. اهمیت کار آموزگار و حتی اهمیت اوپک برای شاه، به نقش حیاتی نفت در اقتصاد ایران و پولی که از فروش آن به جیب دربار و رژیم پهلوی می‌رفت برمی‌گشت. او بعد از کناره‌گیری از نخست‌وزیری به امریکا رفت و همانجا مقیم شد (همسرش یک آلمانی‌تبار تبعه امریکا بود). چندی بعد شغلی در بانک جهانی به او پیشنهاد شد و او هم با کمال میل آن را پذیرفت.