گاریبالدی و یکپارچگی ایتالیا ـ زندگی قهرمان ملی ایتالیا

گاریبالدی و یکپارچگی ایتالیا ـ زندگی قهرمان ملی ایتالیا

تاریخ بلاگ


جوزپه گاریبالدی در فرانسه متولد شد، اما در دوره خدمت در ناوگان ساردنی با آموزه‌های جوزپه مازینی آشنا شد و به آرمان او، یعنی کشور یکپارچه ایتالیا، که مردم آن زیر سایه یک جمهوری مقتدر در امنیت و برابری و آزادی زندگی کنند دل بست.


قبل از هر چیز اشاره به این نکته ضروری است که ایتالیا در شروع قرن نوزدهم، سرزمینی چندپاره متشکل از شش ایالت بزرگ و چند ایالات کوچک بود و هر گوشه آن قلمرو خانواده‌ای بانفوذ و ثروتمند محسوب می‌شد. خاندان‌هایی که هر کدام بر ایالتی حکومت داشتند و همچنین پاپ از این وضع راضی بودند و با هر تغییری که این تقسیم‌بندی را به‌هم می‌زد مخالفت می‌کردند. اما اغلب مردم ایتالیا، که از این خاندان‌های حاکم متنفر بودند چیز دیگری می‌خواستند. بعد از انقلاب فرانسه و تشدید تضادهای قدیمی در جوامع اروپایی، شکاف میان منافع و تمایلات این حکومت‌های کوچک، و آرمان‌ها و رویاهای مردمی که زیر فرمان‌شان بودند بیشتر هم شد. این مردم برای تحقق این رویاها به چند قهرمان نیاز داشتند و این چنین بود که گاریبالدی مرد محوری حوادث زمانه شد. جوزپه گاریبالدی تابستان ۱۸۰۷ در شهر ساحلی نیس فرانسه متولد شد. پدرش ماهیگیر و ماهی‌فروش بود و خود او نیز بیشتر از ده سال از عمرش را روی کشتی، به ملوانی گذراند. اوایل دهه ۱۸۳۰ به ناوگان ساردنی، که یکی از شش ایالت اصلی ایتالیا محسوب می‌شد پیوست. همانجا بود که با آموزه‌های جوزپه مازینی آشنا شد و به آرمان او، یعنی کشور یکپارچه ایتالیا، که مردم آن زیر سایه یک جمهوری مقتدر در امنیت و برابری و آزادی زندگی کنند دل بست. نخستین تلاش‌های آنان به شکست انجامید و گاریبالدی به فرانسه تبعید شد. مدتی در مارسی ماند و بعد از آنجا به برزیل رفت. آن سوی اقیانوس اطلس هم آرام ننشست و در شورش‌ها و درگیری‌های گوشه و کنار این قاره حضور یافت. اواسط قرن نوزدهم، پس از نقش‌آفرینی در جنگ داخلی اروگوئه به چهره‌ای بلندآوازه و حتی نماد بین‌المللی آزادی‌خواهی تبدیل شد. مدتی هم در ایالات متحده امریکا زندگی کرد و سرانجام سال ۱۸۴۸ با تجربیاتی تازه و نگاهی واقع‌بینانه‌تر به ایتالیا برگشت. به ساردنی رفت و به حکومت آنجا که سلطنتی کوچک اما تثبیت‌شده بود اعلام وفاداری کرد. هنوز به جمهوری عشق می‌ورزید و آن را آرمان خود می‌دانست، اما حاضر بود آن را به پای آرمان دیگرش، یعنی وحدت ایتالیا قربانی کند. هرچند تلاش‌های اولیه او و آنهایی که در وحدت ایتالیا همفکرش بودند نتیجه‌ای نداشت، اما می‌دانیم که درنهایت به کمک ـ یا در واقع با نقش‌آفرینی در نقشه بزرگ ـ کامیلو دی کاوور (صدراعظم ساردنی) موفق شد و به یکی از اهدافی که از جوانی در سر داشت رسید. می‌گفت: «من یک مسیحی واقعی‌ام و به آن پپامبری که آمد تا همه ما انسان‌ها را از بردگی نجان دهد عشق می‌ورزم»، اما نه فقط از پاپ، که از همه کشیش‌ها بیزار بود و حتی نقشه‌هایی برای سرنگونی تشکیلات کلیسا داشت که موفق به اجرای‌شان نشد. با فرودستان، که خودش از میان‌شان برخاسته بود رابطه عاطفی و محکمی داشت و مدافع سرسخت مداخله توده‌های مردم در حکومت بود. می‌گویند اواخر عمر به سوسیالیسم و صلح‌طلبی هم گرایش پیدا کرد. سنتی از خودش در ایتالیا به جای گذاشت که فهم و برداشتی تحریف‌شده و کج و معوج از آن برای موسولینی و فاشیست‌ها به میراث ماند. گاریبالدی دوم ژوئن ۱۸۸۲ از دنیا رفت.