حسن صباح و استدلال با خنجر ـ تقویم تاریخ و چهار مناسبت
حسن صباح و استدلال با خنجر ـ تقویم تاریخ
مناسبتها: زندگی و افکار حسن صباح ـ نبرد واترلو ـ مرگ ماکسیم گورکی ـ مرگ علی شریعتی
حسن صباح و فرقه اسماعیلیه: این آموزه را برای پیروان و مریدانش جا انداخته بود که عقل آنها برای کشف و شناخت حقیقت کافی نیست و جز با اطاعت بیچون و چرا از خودش به نجات و رستگاری نمیرسند. حداقل سه دهه در حوادث زمانه نقشآفرینی کرد و یکی از مرموزترین و مخوفترین فرقههای مذهبی را در ایران، اگر نه پایهگذاری که تقویت و مشهور کرد. از زندگی شخصی حسن صباح چیز زیادی نمیدانیم اما گفتهاند در جوانی، گویا بعد از نجات از یک بیماری مرگبار و بازگشت از یک قدمی مرگ، به سفرهای سخت و طولانی رفت و گوشه و کنار جهان اسلام را از نزدیک به چشم دید. مدتی در مصر زندگی کرد و پس از آن بود که به نمایندگی از خلافت فاطمیان مصر به ایران آمد. نه اولین نماینده فاطمیان در ایران بود و نه حتی تا مدتی مهمترینشان، و چند سال اول را زیر سایه نمایندگان قدیمیتر ماند. آنان را اسماعیلی میخواندند، زیرا باورشان این بود که اسماعیل جانشین مشروع و راستین امام جعفر صادق(ع) است و در واقع امامت موسی کاظم(ع) را رد میکردند. به هر رو، حسن مدتی در اصفهان ماند و بعد راهی نواحی کوهستانی شمال ایران شد. قلعه الموت را به حیله و با پرداخت پول از آن خود کرد و آن دژ تسخیرنشدنی را به مرکز قدرت و پایگاه اصلی خودش بدل ساخت. چندی بعد رئیس فرقه اسماعیلیان ایران شد و با بهرهجویی از مشکلات و کشمکشهای داخلی سلجوقیان، موضع خودش را در دژ الموت تقویت کرد. مدتی بعد ـ چون از قدرت و استحکام جای پای خود مطمئن بود ـ از اختلافات مصر و مسأله جانشینی خلیفه مُرده فاطمی بهانهای ساخت و راه خود را از راه اربابان قبلیاش جدا کرد و عملاً مستقل شد. اما سیاست دشمنی با سلجوقیان را با همان شور و شدت گذشته ادامه داد و بزرگترین دولت آن روزگار را به دردسر و دشواری انداخت. به تضعیف و بعد هم سرنگونی پادشاهی سلجوقی امید داشت اما انجام چنین کاری از توان او خارج بود. البته سلجوقیان هم نیروی کافی برای جنگ در کوهستان و شرایط سرکوب و حذف حسن و فرقهاش را نداشتند و از اینرو مواجهه میان آنان به تقابلی طولانی و پرپیچوخم (و نیز فصل مهمی از تاریخ کشور ما) تبدیل شد که سالها به درازا کشید و حتی پس از سلجوقیان، برای دولتهای بعدی که روی کار آمدند به میراث ماند. مردم آزرده از ظلم و دلزده از استبداد سلجوقیان، مدتی با حسن همدلی و همراهی نشان دادند اما زودتر از آنچه انتظار میرفت از او هم آزرده و نومید شدند. حسن صباح بهار ۵۰۳ خورشیدی در چنین روزی از دنیا رفت و جایی نزدیک الموت به خاک سپرده شد. خودش را مردی قدیس و پیوستن به فرقهاش را تنها راه سعادت میدید و دلایل عجیب و پیچیدهای هم برای ادعاهایش داشت. هرجا هم که بحث و استدلال کافی و راهگشا به نظر نمیرسید از شیوههای دیگر، یا به قول زرینکوب از ضربههای خنجر و ایجاد رعب و وحشت بهره میبرد. اعضای این فرقه از کشتن مخالفان خودشان ابایی نداشتند و نه فقط به روی مردان دولت و دربار و علمای فرقههای دیگر تیغ میکشیدند که حتی گاهی به مردم عادی هم آسیب میزدند. در دورهای هر قتلی که عامل و انگیزه آن معلوم نبود به حسن صباح و پیروانش ربط داده میشد و خود آنها هم ـ که به چنین شهرتی احساس نیاز داشتند ـ کوششی برای رفع اتهام نمیکردند.
هجدهم ژوئن سال ۱۸۱۵ ـ نبرد واترلو: ناپلئون بناپارت در بهار سال ۱۸۱۴ بعد از چند ناکامی و شکست، از مقام خود کنارهگیری کرد و در تغییر تحولات بعدی، قدرت دوباره به خاندان سلطنتی پیش از انقلاب، یعنی بوربونها رسید. دولت جدیدی که بعد از استعفای ناپلئون تشکیل شد به زحمت یک سال دوام یافت و از پس مشکلات فراوانی که با آن مواجه بود برنیامد. خبر نارضایتیهای فرانسه به ناپلئون رسید و او از جزیره الب که در آن به تبعید زندگی میکرد گریخت. به فرانسه برگشت و امپراتوری خود را بار دیگر احیا کرد. اما دشمنان او در اتحادی دیگر به مقابله با وی شتافتند و جایی در خاک بلژیک که واترلو خوانده میشد شکستش دادند. ناپلئون که این بار فقط یک قدم تا پیروزی فاصله داشت باز مجبور به استعفا شد و این بار به جایی دورافتادهتر، جزیرهای به نام سنهلن در آبهای جنوب اقیانوس اطلس فرستاده شد. واترلو آخرین نقشآفرینی ناپلئون بناپارت در تاریخ بود و او تا پایان عمر در تبعید ماند.
هجدهم ژوئن سال ۱۹۳۶ ـ مرگ ماکسیم گورکی: وی مارس ۱۸۶۸ در نیژنی روسیه متولد شد و زندگی سخت و پرماجرایی داشت. سی ساله بود که نام وی به عنوان نویسندهای اثرگذار بر سر زبانها افتاد و شهرت و اعتباری برای خود دست و پا کرد. به نویسندگی عشق میورزید و آن را حرفه و کار اصلی خود میدانست، اما رسالتی فراتر از خلق یک اثر ادبی صرف برای خودش قائل بود. به مارکسیسم گرایش داشت، و گویا تلاش میکرد تا در جایگاه یک روشنفکر صدای فرودستان و رنجکشیدگان باشد. شصت و هشت سال زندگی کرد و در این مدت آثار زیادی نوشت که بیشتر آنها به زبان فارسی هم ترجمه شدهاند و در بازار کتاب ایران موجودند. سالهای پایانی عمر او به نوشتن رمانی گذشت با عنوان زندگی کلیم سامگین که ناتمام ماند، و گفتهاند که اگر وی فرصت تکمیل آن را مییافت شاید در صدر فهرست آثار شاخص رئالیسم سوسیالیستی جای میگرفت.
۲۹ خرداد ۱۳۵۶ ـ مرگ دکتر علی شریعتی: شریعتی سال ۱۳۱۲ در کاهک مزینان از توابع سبزوار در شمال خراسان متولد شد. بعد از فارغالتحصیلی از دانشسرای عالی، چند سالی در همان نواحی به معلمی پرداخت و گویا در همین مقطع بود که کتاب ابوذر را از عربی به فارسی ترجمه کرد. کتاب را عبدالحمید جوده السحار نویسنده مصری نوشته بود، شریعتی همراه و همکلام با او از اسلام ساده و بیآلایش، که عدالت و فروتنی مهمترین شالودههای آن را شکل میدهند سخن گفت. بعدها تحصیلات خود را ادامه داد و حتی مدتی هم در پاریس زندگی کرد. چنان که میگویند در این مقطع از مباحث روشنفکران مقیم فرانسه که بیشتر حول انقلاب کوبا و الجزایر دور میزد تأثیر گرفت و اندیشههای خود را انسجام بخشید. سخنان و نوشتههای فارنتز فانون بیشتر از دیگران ذهن او را درگیر کرد، اما برخی نظرات او را قبول نداشت. آبراهامیان در ایران بین دو انقلاب مینویسد: «از دیدگاه فانون، مردم جهان سوم باید برای مبارزه با امپریالیسم غرب، دین خود را کنار بگذارند. اما شریعتی بر این باور بود که مردم جهان سوم نمیتوانند با امپریالیسم مبارزه کنند مگر اینکه نخست هویت فرهنگی خودشان را که در برخی از کشورها با سنتهای مذهبی مردم درآمیخته است، بازیابند. آنها پیش از آنکه بتوانند غرب را به مبارزه بخوانند، باید به اصل و پیشینه مذهبی خویش بازگردند». شریعتی سال ۱۳۴۳ به ایران برگشت، چند ماهی زندان و تدریس در دانشگاه برایش ممکن نشد. به مشهد رفت و سال بعد به تهران برگشت. عمده شهرت وی به این مقطع از زندگی در تهران و سخنرانیهایی که در حسینیه ارشاد میکرد نشأت میگیرد. محبوبیت وی بالا گرفت و ساواک نگران از پیامدهای این اثرگذاری «حسینه ارشاد را بست، شریعتی را دستگیر کرد و بیشتر آثار وی را ممنوع ساخت». البته او با وساطت دولت الجزایر از حبس نجات یافت، اما مدتی در خانهاش زیر نظر قرار گرفت. اردیبهشت ۱۳۵۶ با کسب مجوز حکومت پهلوی عازم لندن شد و تقریباً یک ماه بعد، ناگهان از دنیا رفت. پزشکی قانونی انگلیس علت مرگ او را حمله شدید قلبی اعلام کرد، اما چه همان زمان و چه بعدها خیلیها اعتقاد داشتند و دارند که حقیقت ماجرا چیز دیگری بوده است.