قتل مارتین لوتر کینگ در ممفیس ـ از ناامیدیهای شخصی تا توطئههای افبیآی
قتل مارتین لوتر کینگ در ممفیس ـ از ناامیدیهای شخصی تا فشارها و توطئههای افبیآی
مارتین لوتر کینگ: «شاید باید بپذیریم که زمان خشونت فرارسیده و احتمالاً باید کنار بکشیم و بگذاریم که خشونت کار خودش را بکند. ملت به صدای ما گوش نمیدهد. شاید به صدای خشونت اعتنا کند».
«من با تمام توانم هنوز درباره عدم خشونت موعظه میکنم اما نگرانم که گوش شنوایی برای آن پیدا نشود». مارتین لوتر کینگ اواخر سال ۱۹۶۷ واقعاً درباره آینده جنبش مدنی خودش آن را رهبری میکرد نگران بود. حتی میگویند از اوایل سال ۱۹۶۸ نشانههای ناامیدی و افسردگی در او دیده میشد. گویا در خلوت به یکی از سران جنبش گفته بود: «شاید باید بپذیریم که زمان خشونت فرارسیده و احتمالاً باید کنار بکشیم و بگذاریم که خشونت کار خودش را بکند. ملت به صدای ما گوش نمیدهد. شاید به صدای خشونت اعتنا کند». به این باور رسیده بود که جامعهاش بیمار است و با حرف و موعظه درمان نمیشود. به قول مارک کورلانسکی: «سخنرانیهایش به صورت حادی بر مسأله مرگ متمرکز شده بود. خودش را با موسی مقایسه میکرد که مردمش را از یوغ بردگی آزاد کرد ولی در قله کوهی در اردن و در حسرت سرزمین موعود درگذشت». دیگر تسلطی بر جنبش نداشت و رسانهها هم مثل قبل با او همراهی و همدلی نشان نمیدادند. به ویژه بعد از تظاهرات ۲۸ مارس ممفیس که کار به درگیری با پلیس و خشونت بیمهار کشید و به مغازههای شهروندان عادی خسارت زیادی وارد شد.
فشار افبیآی هم شدت گرفته بود. آنها ابتدا تلاش میکردند و امیدوار بودند چیزی پیدا کنند تا گواهی بر گرایشهای کمونیستی مارتین لوتر کینگ باشد. اما نتوانستند. کینگ به کمونیسم گرایش نداشت و حواسش به این چیزها جمع بود. پس مأموران حربه دیگری به کار گرفتند. از آن پس خبرهایی از زندگی شخصی «کشیش کینگ» درز میکرد که به واسطه برخی خبرچینها و مامورهای رسمی افبیآی به رسانههای گزینش شده میرسید. هرچند حتی اغلب همین رسانهها هم مطلبی در این زمینهها چاپ نمیکردند و شأن و اعتبار حرفهای خودشان را به حراج نمیگذاشتند. در آن سالها انتشار چنین مطالبی، کاری غیراصولی محسوب میشد. پس افبیآی، برخی مدارک را مستقیم برای زن کینگ فرستاد که در واقع هشداری به خود وی بود: «سرش به زندگی خودش گرم باشد». کورلانسکی مینویسد: «تنها چیزی که افبیآی صرفاً به عنوان مدرک قطعی رو کرد این بود که کشیش مارتین لوتر کینگ جونیور روابط جنسی دائمی با فهرست بلندبالایی از زنان داشته است. دستیاران نزدیک وی هر از چند گاهی به او هشدار میدادند که ممکن است جنبش حقوق مدنی به واسطه درز چنین اخباری آسیب ببیند. کینگ یک بار گفته بود: “ارتباط جنسی راهی برای کاهش اضطراب است.” تنها تعداد محدودی از افراد درون جنبش میتوانستند از او انتقاد کنند چون که بیشتر آنها هر از چند گاهی خودشان نیز درگیر چنین مسائلی میشدند. مایکل هرینگتون از فعالان سیاسی گفته که “همه خودشان یک جورایی این کاره بودند.” کینگ بیشتر این کار را میکرد ـ نه اینکه او به دنبال زنان راه بیفتد: این زنان بودند که هرجا او میرفت به دنبالش بودند».
کینگ خودش را منجی و صاحب رسالت میپنداشت: «از زمانی که من درگیر شدم و مردم از مشارکت خود به وجد آمدند به این نتیجه رسیدم که انتخاب کردن از اختیار من خارج شده است. مردم از تو انتظار دارند که رهبریشان را به دست بگیری». اما این «مردم» دیگر مثل قبل برایش هورا نمیکشیدند و از خطابههایش به وجد نمیآمدند. اعتبارش روز به روز کمتر میشد تا اینکه ماجرای هتل لورین ممفیس پیش آمد و او را به خاطرهای مهم و فراموشنشدنی برای بسیاری از امریکاییها تبدیل کرد. چهارم آوریل ۱۹۶۸ آنجا مشغول استراحت بود و گویا روی متن یکی از سخنرانیهای آتیاش کار میکرد که به قتل رسید؛ به دست سفیدپوست فراری از زندان به نام جیمز ارل رای که به نژادپرستی هم شناخته میشد. خبر مثل بمب صدا کرد. حداقل ۱۲۰ شهر به خشونت کشیده شد و در ۴۰ شهر هم شورشهای فراگیر شکل گرفت. در این ناآرامیها عده زیادی جان باختند.
پینوشت: منبع اصلی این یادداشت، کتاب «۱۹۶۸» نوشته مارک کورلانسکی است.
تقویم تاریخ: قتل مارتین لوتر کینگ ـ چهارم آوریل ۱۹۶۸
قتل مارتین لوتر کینگ ـ پیوند به بیرون: