نبرد گرانیک ـ نخستین جنگ بزرگ پارس‌ها و مقدونی‌ها

نبرد گرانیک ـ نخستین جنگ بزرگ پارس‌ها و مقدونی‌ها

خطری که به اشتباه کوچک شمرده ‌می‌شد

تاریخ بلاگ


سال‌های پایانی دوران هخامنشی و رویارویی این شاهنشاهی دویست ساله با یورش سپاه مقدونی یکی از مهم‌ترین فصل‌های تاریخ ایران باستان محسوب می‌شود. مهاجمان در سه جنگ بزرگ پارس‌ها را مغلوب و منهزم کردند و پس از هر پیروزی و پیشروی بر بخش‌هایی از قلمرو آن‌ها سیطره یافتند. نخستین جنگ، اوایل خرداد سال ۳۳۴ پیش از میلاد در ساحل رود گرانیک روی داد، که امروز در کشور ترکیه واقع است و بیگاچایی خوانده می‌شود. این رویارویی خونین، شاید مهم‌ترین پیکار پارس‌ها و مقدونی‌ها بود و سایه آن بر درگیری‌ها و نبردهای بعدی میان آن‌ها سنگینی می‌کرد. این یادداشت، نگاهی به نبرد گرانیک و نتایج و پیامدهای آن در سیر حوادث منتهی به سقوط شاهنشاهی هخامنشی است.


*

خطری که از آن غفلت شد

اسکندر تاج و تخت سلطنت مقدونیه را از پدرش فیلیپ به ارث برد و بعدها خودش یونانی‌ها را به زور به اطاعت و فرمانبرداری وادار کرد. مشکلاتی که از دوران پدرش به جای مانده بود بسیار زیاد بود و سال‌های نخست فرمانروایی او در تدبیر این مشکلات، مقابله با مدعیان داخلی و تسلیم کردن یونانی‌ها گذشت. مورخانی که بعدها زندگی و جنگ‌های اسکندر را روایت کردند از رویاهای بزرگ او و از عزم وی برای انتقام از پارس‌ها و غلبه بر شاهنشاهی هخامنشی نوشتند، اما به نظر می‌رسد که او دستکم در سال‌های نخست سلطنت به چیزی جز بقا و حفظ میراث متزلزل پدرش فکر نمی‌کرد و نمی‌توانست به مبارزه‌طلبی و جنگ‌آزمایی با شاهنشاه پارس که قلمرویی از مصر تا سند را زیر فرمان خود داشت بیندیشد. خبر درگیری‌های مقدونیه و شهرهای یونانی‌نشین به درباره شاهنشاهی هخامنشی می‌رسید، اما آنچه در این سرزمین‌ها دورافتاده و از نظر پارس‌ها «غرق در فساد» می‌گذشت برای کسی در این سوی جهان اهمیتی نداشت. آن‌ها حتی تا مدتی اسکندر را هم جدی نمی‌گرفتند و به خطری که در حال شکل‌گیری و رشد بود اعتنایی نمی‌کردند. البته گفته‌اند که حتی اگر پارس‌ها متوجه تهدید هم می‌شدند و اسکندر را هم جدی می‌گرفتند، بازهم تفاوت چندانی در واکنش آن‌ها ایجاد نمی‌شد. زیرا خود شاهنشاهی در آن مقطع آنقدر در بحران فرو رفته بود که مجالی برای مداخله در یونان و مقدونیه نمی‌یافت و تدبیر موثری برای مهار تهدید به کار نمی‌بست. داریوش سوم در پایان دوره‌ای از توطئه‌های خونین درباری تازه به تخت نشسته بود و او و مشاورانش چنان درگیر بحران‌های داخلی و مسائل کوچک و بزرگ اطراف خودشان بودند که فرصتی نمی‌یافتند به آنچه بیرون از قلمرو شاهنشاهی می‌گذشت بیندیشند. از این‌رو اسکندر بی‌مزاحمت قدرت خود را در مقدونیه تثبیت کرد، یونانی‌ها را به اطاعت کشید و مخالفان و دشمنان پیش روی خود را یکی پس از دیگری از مقابل برداشت. چون واکنش قاطع و موثری از طرف شاهنشاهی پارس دیده نشد، جسارت وی نیز افزایش یافت و برای توسعه مرزهای قلمرو کوچک خود از مرزهای قلمرو شاهنشاهی هخامنشی گذشت. این چنین بود که یکی از بزرگ‌ترین و طولانی‌ترین اردوکشی‌های تاریخ آغاز شد.

*

نبرد گرانیک ـ پیش از مواجهه با دشمن

عبور اسکندر و سپاه مقدونی از مرزهای قلمرو شاهنشاهی پارس، واکنش طرف شرقی را ضروری و درگیری با دشمن مهاجم را اجتناب‌ناپذیر کرد. شاهزادگان پارسی که هرکدام بر ایالتی از ایالت‌های مرزی آن نواحی امارت داشتند، برخی زودتر و برخی با تأخیر پیشاپیش سربازان زیر فرمان خود به اردوگاه نظامی مرکزی که به تازگی همان حوالی رود گرانیک برپا شده بود رفتند و چشم‌انتظار رسیدن سپاه دشمن نشستند. چند هزار مزدور یونانی هم که از مدتی قبل در خدمت حکومت هخامنشی بودند در آن اردوگاه حضور داشتند. چنان که روایت شده است سران سپاه پارس در چادر فرماندهی جمع شدند و درباره جنگ پیش‌رو و انتخاب‌های موجود و ممکن به گفت‌وگو و مشورت نشستند. گویا همه آن‌ها کم‌وبیش به اشتباه خودشان در کوچک شمردن اسکندر معترف بودند و حسرت زمان و فرصت از دست‌رفته را می‌خوردند. اما خیلی زود حسرت و افسوس درباره اشتباهات قبلی را کنار گذاشتند و بحث خودشان را روی آینده و آنچه باید بشود متمرکز کردند. سرکرده مزدوران یونانی می‌گفت «باید عقب نشست، شهرها و دهات را آتش زد و آنچه آذوقه در سر راه اسکندر است معدوم کرد تا او نتواند به درون قاره داخل شود و از طرف دیگر جنگ را باید به اروپا برده» و از زمین و دریا به مقدونیه حمله کرد. اما شاهزادگان پارسی و امیران محلی متحد و تابع آن‌ها با این تدبیر مخالف بودند و حتی سرکرده یونانی‌ها را به تلاش برای طولانی‌تر کردن جنگ و سودجویی در وقت بحران متهم کردند. به اعتقاد آن‌ها این نقشه جنگی برای مزدورها خوب بود، اما برای «ایرانیان این نوع جنگ شرم‌آور است، زیرا در این صورت ما باید مردمانی را که نگاهداری آنان بر عهده ماست به خودشان واگذار کنیم و این خیانتی است که جواب آن را در پیشگاه شاه نتوانیم داد؛ زیرا خود شاه نقشه جنگ را طور دیگری ریخته» است. پس پیشنهاد عقب‌نشینی گام به گام و به‌کارگیری راهکار زمین سوخته رد شد و گزینه جنگ رودررو مورد تأیید قرار گرفت.

*

نبرد گرانیک ـ دیواری که فروریخت

جنگ در ساحل رود گرانیک، جنگ خونین و بی‌رحمانه‌ای بود و پیش‌بینی برنده یا بازنده آن حتی تا اواسط کارزار ممکن نمی‌شد. گفته‌اند که رود آن روز خروشان بود و عبور از آن معقول و منطقی به نظر نمی‌رسید. اما اسکندر بی‌پروا به دل آب زد، از باران تیرهای کمان‌داران پارس آسیب ندید و سرانجام به سلامت از رود گذشت. البته جزئیات این نبرد، یعنی حادثه‌ای که بیش از دوهزار و سیصد سال از وقوع آن می‌گذرد به درستی مشخص نیست و آنچه از روایت‌های متفاوت روایان آن عصر باقی مانده پر از ابهام و اغراق است. اما گویا هم پارس‌ها و هم مقدونی‌ها دلیرانه و امیدوار به پیروزی جنگیدند و مرگ را که سایه به سایه تعقیب‌شان می‌کرد کوچک شمردند. به قول یکی از مورخان عصر باستان، انگار که تقدیر بهترین و شجاع‌ترین جنگجویای زمانه را یک‌جا جمع کرده و در نبردی خونین، رودرروی هم قرار داده بود. مقدونی‌ها به هر زحمتی بود از رودخانه گذشتند و با حمله سواره‌نظام هخامنشی مواجه شدند. درگیری‌ها اوج گرفت، ده‌ها و بعد صدها نفر به خاک افتادند و حتی خود اسکندر هم زخمی شد و تا یک قدمی مرگ پیش رفت. پس از آنکه چند نفر از لایق‌ترین فرماندهان پارسی جان خود را از دست دادند، رفته‌رفته توازن قوای دو طرف درگیری به‌هم خورد و برتری از آن مهاجمان شد؛ و چنان که گفته‌اند «باد پیروزی به سوی پرچم مقدونی‌ها وزید». بعد از شکست گرانیک، بخش وسیعی از آسیای صغیر از قلمرو شاهنشاهی پارس جدا شد و به اطاعت از فاتح نبرد درآمد. خطری که به اشتباه زمانی کوچک و کم‌اهمیت پنداشته می‌شد، مرزهای هخامنشیان را زیر پا گذاشت و این حکومت قدیمی و مغرور را به مبارزه طلبید. نبرد گرانیک نخستین نبرد از سه نبرد بزرگ مقدونی‌ها و پارس‌ها، و البته سخت‌ترین آن‌ها بود. با این شکست بود که دیوار دفاعی آسیا فروریخت و سپاه مقدونی همچون سیلی مخرب به سرزمین‌های شرقی سرازیر شد. اسکندر که از مرگ حتمی نجات یافته بود، در این باور خرافی که نیروهای فرازمینی و خدایان از وی حمایت می‌کنند راسخ‌تر شد. آن پایمردی و غیرتی که برخی فرماندهان پارس در گرانیک از خودشان نشان دادند بعدها دیگر تکرار نشد، و اسکندر در پیشروی به سوی شرق دیگر با مقاوتی چنین سخت و محکم برخورد نکرد. نه در دو نبردی که خود داریوش سوم سپاه را فرماندهی می‌کرد مقدونی‌ها این چنین به اندازه نخستین نبرد به زحمت افتادند، و نه حتی دفاع ستودنی آریو‌برزن از قلب پارس به اندازه رویارویی در ساحل گرانیک برای مهاجمان مقدونی دردسرساز و مشکل‌آفرین شد. زرین‌کوب در کتاب تاریخ مردم ایران درباره این جنگ می‌نویسد: «اسکندر دریافت که امپراتوری پارس در واقع جز غولی که پاهای چوبین دارد نیست و زندگی پرتجمل حرمسراها دیگر از آن صفات سلحشوری و مردانگی‌های عهد کوروش و داریوش چیزی برای قوم باقی نگذاشته است»؛ و این شاید مهم‌ترین پیامد شکست پارس‌ها در نبرد گرانیک بود.

پی‌نوشت: نقل‌قول‌های مربوط به جلسه تصمیم‌گیری فرماندهان سپاه پارس پیش از نبرد گرانیک از جلد دوم کتاب ایران باستان نوشته حسن پیرنیا بود.