اصل مونرو ـ نخستین گام در تبدیل امریکا به امپریالیست

اصل مونرو و نخستین گام در تبدیل امریکا به امپریالیست ـ تقویم تاریخ ـ ۲ دسامبر ۱۸۲۳

تاریخ بلاگ

در سال‌های بعد از ۱۸۱۵ میلادی ناآرامی‌هایی در مستعمرات امپراتوری اسپانیا در قاره امریکا روی داد. این ناآرامی‌ها در حقیقت انقلاب ساکنان آن نواحی ـ به رهبری مردانی مثل سیمون بولیوار، خوزه دوسن مارتین، و برناردو هیگینس ـ در ضدیت با سیطره اسپانیایی‌ها بر اقتصاد و سیاست و منابع ارزشمندشان بود و خواه‌ناخواه از انقلاب‌های ایالات متحده و فرانسه الگو می‌گرفت. آنان چند جمهوری مستقل در سرزمین‌های خود تأسیس کردند و امپراتوری اسپانیا نیز در مهار و سرکوب‌شان عاجز ماند. اما زمانی که ارتجاع در اروپا، بار دیگر قدرت گرفت، برخی سیاستمداران اروپایی ـ مثل تزار روسیه و وزیرخارجه اتریش ـ از مداخله در امور این نواحی و «وساطت» میان اسپانیا و مستعمرات نافرمان آن سخن به میان آوردند. امریکایی‌ها مانع این مداخله شدند. سال ۱۸۲۳ در چنین روزی، رئیس‌جمهور امریکا جیمز مونرو پیامی به کنگره کشورش فرستاد و در آن اعلام کرد هر نوع دخالت دولت‌های اروپایی چه در امور مهاجرنشین‌های قاره امریکا و چه هرجای دیگری از این قاره، از نظر دولت ایالات متحده اقدامی خصمانه تلقی خواهد شد. انگلیسی‌ها سعی کردند در این ماجرا خودشان را به امریکایی‌ها نزدیک کنند و سیاستی هماهنگ با آن‌ها پیش بگیرند، اما دولت ایالات متحده تمایلی به این نزدیکی نداشت و اتفاقاً بیشتر از سایر دولت‌ها، از خود انگلیسی‌ها احساس خطر می‌کرد.

پالمر در تاریخ جهان نو می‌نویسد: «غرض رئیس‌جمهوری و وزیرخارجه امریکا آن بود که «اصل» آن‌ها علاوه بر کشورهای اروپایی، انگلیس را هم مخاطب قرار دهد، زیرا انگلستان با قدرتی که بر دریاها داشت، فی‌الواقع تنها کشوری بود که می‌توانست عملاً استقلال کشورهای امریکایی را به مخاطره افکند. ضمناً اصل مونرو را به شکل اصلیش می‌توان در حکم جواب دندان‌شکنی در مقابل اصل مترنیخ دانست که در مقاوله‌نامه ترویائو منعکس گردیده بود. نظریه مترنیخ پیروی از اصل مداخله بر ضد انقلاب بود و حال آنکه اصل مونرو انقلابات داخل قاره امریکا را خارج از حوزه صلاحیت و ملاحظه دولت‌های اروپایی اعلام می‌کرد.»

ایالات متحده در آن زمان دولت بزرگ و قدرتمندی محسوب نمی‌شد و از این‌رو دولت‌های اروپایی با اصل مونرو کنار نیامدند و در مقاطعی مثل جنگ داخلی امریکا آن را زیرپا گذاشتند. تازه اهالی جمهوری‌های نوپا هم اصل مونرو را به نفع خودشان نمی‌دانستند «زیرا در آن اعلام‌نامه هیچ چیزی نمی‌دیدند که مانع از امیال ایالات متحده گردد». حوادث دهه‌های بعد، به‌ویژه ماجرای اختلاف و نزاع میان مکزیک و امریکا نشان داد که نگرانی‌های آنان درست و به‌جا بوده است و امریکایی‌ها خودشان را مجاز به مداخله در کشورهای این قاره و سیطره بر آن‌ها می‌دانند. امریکایی‌ها اواخر قرن نوزدهم به کشوری امپریالیست تبدیل شدند. حتی اوایل قرن بیستم در دوران ریاست‌جمهوری تئودور روزولت بود که «صیت عظمت امپریالیستی ایالات متحده به اشد وجه طنین‌انداز شد. وی در ۱۹۰۴ اعلام داشت که چون بر اثر ضعف یا بدرفتاری کلیه علایق و روابط یک جامعه متمدن به سستی گراید… ممکن است که به مداخله یکی از ملل متمدن نیاز باشد و ممکن است که ایالات متحده بر اثر اصل مونرو در حکم یک پلیس بین‌الملل از قدرت خود استفاده نماید… روزولت اعلام داشت که چون ایالات متحده به کشورهای اروپایی اجازه مداخله در امور امریکا را نمی‌دهد… لذا برای حفظ سرمایه‌های دنیای متمدن باید خود چنین وظیفه‌ای را برعهده گیرد. این نحوه استدلال وی بعداً مشهور به استنتاج روزولت از اصل مونرو گردید. اصل مونرو که اصولاً یک نوع اخطار منفی به اروپاییان بود اینک با نتیجه‌ای آنی که از آن مستفاد گردیده بود به صورت اعلام مثبتی درآمد مشعر بر نظارت ایالات متحده بر تمامی خاک امریکا».

 

پی نوشت: کتابی که نقل قول پالمر از آن برداشته شد: تاریخ جهان نو، جلد دوم، ترجمه ابوالقاسم طاهری، انتشارات امیرکبیر.