جنگ داخلی اسپانیا ـ تمرینی بی‌رحمانه برای جنگ دوم جهانی

جنگ داخلی اسپانیا ـ تمرینی بی‌رحمانه برای جنگ دوم جهانی

تاریخ بلاگ

جنگ داخلی اسپانیا ـ مقدمه

سال ۱۹۳۱ بعد از حدود یک دهه بی‌ثباتی سیاسی، انقلابی تقریباً بدون خشونت در اسپانیا روی داد و در نتیجه آن، آلفونس سیزدهم از سلطنت عزل شد. نظام سیاسی این کشور نیز تغییر کرد و جمهوری دموکراتیک اسپانیا تأسیس شد. این تحول، مسائل اصلی اسپانیا همچون روابط بین طبقات بالا و پایین جامعه یا نقش مذهب در این کشور یا مسأله کاتالونیا را حل نکرد و حتی وضع را نسبت به گذشته پیچیده‌تر هم کرد. دولت جمهوری با آگاهی از این مشکلات، مجموعه‌ای از اصلاحات را هم در مسائل اجتماعی و فرهنگی و هم در اقتصاد به کار بست. اما به قول پالمر: «برنامه اصلاحات دولت آنقدر شدیداً به موقع به اجرا گذاشته نشد که موجب رضایت خاطر آن دسته از عناصر افراطی‌ای گردد که عدم رضایت خویش را با اعتصابات و شورش‌هایی، بالاخص در منطقه صنعتی بارسلون و نواحی معادن آستوریاس، به منصه ظهور می‌گذاشتند. ولی این اصلاحات آنقدر اساسی بود که ملاکان مبرز و روحانیون را خشم دولت نماید»[۱].

راست‌ها در ۱۹۳۳ عملاً کابینه دولت را از آن خود کردند و اعتراضات کارگری و خواسته‌های مردم کاتالونیا را با اعمال خشونتی کم‌سابقه نادیده گرفتند. تا اینکه زمستان ۱۹۳۶ انتخابات تازه‌ای برگزار شد. همه چپ‌ها، از کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها گرفته تا سندیکالیست‌ها و حتی آنارشیست‌ها[۲] جبهه متحدی موسوم به جبهه ملی تشکیل دادند. در آن سو هم راست‌ها، یعنی روحانیون و نظامیان و سلطنت‌طلب‌ها اتحاد سنتی و همیشگی خود را داشتند. چپ‌ها در انتخابات پیروز شدند، اما «این پیروزی دولت کارآمدی از چپ به وجود نیاورد بلکه درز و شکافی ایجاد کرد که آتشفشان انباشه از نارضایتی اجتماعی از آن فوران کرد. چند ماه پس از انتخابات این امر آشکار شد»[۳]. راست‌ها، چنان که از آن‌ها انتظار می‌رفت این شکست را نپذیرفتند و حاضر به همراهی با دولت تازه و اطاعت از آن نشدند. حدود پنج ماه بعد، نظامیان به مخالفت با دولت برخاستند و به فرماندهی یکی از ژنرال‌ها به نام فرانچسکو فرانکو ضد جمهوری قیام کردند.

خلاصه اینکه شکاف بزرگی که در جامعه اسپانیا وجود داشت در انتخابات فوریه ۱۹۳۶ خودش را به وضوح نشان داد و این کشور را به سمت جنگی ویرانگر سوق داد. «از یک سو، اسپانیا تنها کشوری در اروپا بود که آماده دموکراسی و انقلاب اجتماعی بود؛ از سوی دیگر، اردوگاهی ضدانقلابی و یا ارتجاعی که به شدت سرسخت و انعطاف‌ناپذیر بود، از کلیسای کاتولیک الهام می‌گرفت و هرچه را در این دنیا از زمان مارتین لوتر اتفاق افتاده بود طرد می‌کرد»[۴]. دان کورزمان در کتاب نبرد مادرید می‌نویسد: «چون طبقه متوسط و گروه‌های میانه‌رو قدرت چشمگیری نداشتند لذا نتوانستند نقش تعادل را میان این دو گروه افراطی راست و چپ انجام دهند و مانع از بروز دو قطبی شدن و حساس شدن اوضاع گردند. در نتیجه پیش‌بینی‌های وقوع جنگ داخلی درست از آب در آمد»[۵].

*

جنگ داخلی اسپانیا ـ نگاهی کلی به آن سه سال

با شورش نظامیان و همراهی راست‌ها با این نافرمانی از یک سو، و اتحاد دوباره چپ‌ها برای دفاع از دولت از سوی دیگر، آتش جنگ در اسپانیا شعله کشید. «این جنگ نسبتاً عظیمی بود که در اثنای آن ۷۰۰ هزار نفر ضمن محاربات به قتل رسیدند، و طرفین متخاصمین نسبت به یکدیگر نهایت قساوت را نشان دادند. تقریباً مدت سه سال قوای ائتلافی جناح چپ، یا جمهوری‌خواهان پافشاری ورزیدند تا آنکه سرانجام در برابر لشکریان فرانکو سرتسلیم فرود آوردند و فرانکو توانست حکومت مستبدی نظیر رژیم فاشیست در تمامی کشور از پا درآمده ایجاد نماید»[۶]. «در این جنگ، کمونیست‌ها محتاط‌‌تر از فاشیست‌ها و عزم و اراده‌شان از آن‌ها کمتر بود. دموکراسی‌های غربی فقط خواهان رعایت اصل عدم دخالت بودند. از لحاظ داخلی، جنگ داخلی اسپانیا نشان داد که توان راست برای تحریک و بسیج خود بیشتر از چپ است. جنگ با شکست تمام‌عیار جمهوری، کشته شدن صدها هزار نفر و آوارگی صدها هزار نفر دیگر در کشورهایی که پذیرای‌شان بودند، از جمله روشنفکران بازمانده و استعدادهای هنری اسپانیا که با استثنائاتی نادر طرفدار جمهوری بودند، خاتمه یافت»[۷]. هرچند رژیمی که بعد از سرنگونی جمهوری روی کار آمد عملاً دیکتاتوری فاشیستی بود، اما چنان که هابسبام می‌نویسد خود فرانکو هیچ برنامه ایدئولوژیکی خاصی نداشت و جز اینکه ضد کمونیسم و طرفدار متعصب سنتی طبقه‌اش بود. به نوعی او «مظهر اتحاد کل جناح راست» بود. کریس هارمن می‌نویسد: «شمار کسانی که به دنبال پیروزی فرانکو اعدام شده‌اند در حدود نیم میلیون تن برآورد می‌شود. شمار بزرگ‌تری نیز به تبعید رفتند. در بیش از دو دهه اظهارنظر علنی مفاهیم لیبرالی، چه رسد به سوسیالیستی ممکن نبود»[۸].

انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها، به هدف جلوگیری از گسترش جنگ به کشورهای دیگر، در اسپانیا مداخله موثری نکردند و حتی «دولت جبهه ملی فرانسه راه امداد به جبهه ملی اسپانیا را که سخت در مضیقه بود با ایجاد موانعی سد ساخت»[۹]. امریکا خودش را به بی‌طرفی زد و از ماجرا فاصله گرفت، اما صدور اسلحه را به اسپانیا اکیدا ممنوع کرد. ولی ایتالیا و آلمان از فرانکو حمایت کردند و شوروی هم ـ به شکل و شیوه خاص خودش ـ به کمک جمهوری اسپانیا رفت. همکاری فاشیست‌ها با یکدیگر، همکاری موثری بود اما شوروی به خاطر فاصله زیادی که با اسپانیا داشت، نتوانست به همان اندازه در جریان جنگ اثر بگذارد.

*

جنگ داخلی اسپانیا ـ ویرانی و سبعیت

رابرت پالمر و همچنین آرتور کوستلر نوشته‌اند که جنگ داخلی اسپانیا، تمرینی بود برای جنگ بزرگ‌تری که جهان در آستانه آن قرار داشت؛ یعنی جنگ دوم جهانی. در اسپانیا بود که برای نخستین بار در تاریخ، بمباران هوایی شهرها و غیرنظامیان انجام شد. این نشان می‌داد که پیروزی، به هر قیمتی و از هر راهی مجاز است. البته هواداران جمهوری هم از اعمال خشونت ابایی نداشتند و شکنجه اسرا و زجرکش کردن نیروهای جبهه مقابل را واکنشی درخور به کنش دشمن می‌دیدند. حتی ارنست همینگوی هم که به جبهه مدافعان جمهوری دلبستگی داشت در رمان «زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند؟» این واقعیت را ناگفته نگذاشت. به جز همینگوی، نویسندگان و شاعران زیادی جنگ داخلی اسپانیا را از نزدیک به چشم دیدند و هر کدام از دید و زاویه نگاه خود روایت‌هایی مستند یا داستانی یا شاعرانه درباره آن ثبت کردند. اما به گفته مرتضی میرحسینی هیچ تصویری به اندازه آنچه مالرو در «امید»، در صحنه پس از اعدام سه نفر از سربازان فرانکو به ما نشان می‌دهد، گویای حقایق اسپانیا در آن سال‌ها نیست[۱۰]. «مانوئل وقتی به محل اعدام رسید که صدای شلیک جوخه آتش را شنیده بود. آن سه نفر در یکی از کوچه‌های مجاور تیرباران شده بودند. بدن‌ها دمر افتاده بود، سرها در آفتاب و پاها در سایه. یک گربه کوچک پنبه‌ای، سبیل‌هایش را روی گودال خون مرد دماغ‌پهن خم کرده بود. جوانکی نزدیک شد، گربه را کنار زد، انگشت سبابه‌اش را در خون فروبرد و شروع کرد به نوشتن روی دیوار. مانوئل با گلوی فشرده مسیر دست او را دنبال می‌کرد: مرده باد فاشیسم. جوانک روستایی آستین‌هایش را بالا زد و رفت که دستش را در حوض آب بشوید. مانوئل جسد بی‌جان را، کلاه دو شاخ را در چند قدمی، جوان روستایی را که روی آب خم شده بود و نوشته را که هنوز تقریباً قرمز بود نگاه می‌کرد. با خود گفت: باید اسپانیای تازه را به رغم این و به رغم آن ساخت، و هیچ‌کدام از دیگری آسانتر نخواهد بود.» مالرو فرانسوی، خودش در جبهه جمهوری می‌جنگید اما پرسشی مهم ذهنش را درگیر می‌کرد؛ اینکه «جنگ به هر صورتی که تمام شود، با کینه‌ای که به این حد رسیده است، چگونه صلحی امکان خواهد داشت؟»

*

جنگ داخلی اسپانیا ـ توضیحات و ارجاعات درون متن:

[۱] تاریخ جهان نو، رابرت پالمر، ترجمه ابوالقاسم طاهری، نشر امیرکبیر، جلد دوم، ص ۱۴۶۰؛

[۲] البته اریک هابسبام در عصر نهایت‌ها به درستی می‌نویسد که «هیچ آنارشیستی عملاً آبروی خود را با دفاع از انتخابات لکه‌دار نکرد»؛ ترجمه حسن مرتضوی، انتشارات آگه، ص ۲۰۱؛

[۳] همان؛

[۴] همان کتاب، ص ۲۰۰؛

[۵] نبرد مادرید، دان کورزمان، ترجمه مهدی شهشهانی، نشر امیرکبیر، ص ۳۶؛

[۶] تاریخ جهان نو، جلد دوم، ص ۱۴۶۱؛

[۷] عصر نهایت‌ها، ص ۲۰۵؛

[۸] تاریخ جهان، کریس هارمن، ترجمه پرویز بابایی و جمشید نوایی، انتشارات نگاه، ص ۶۱۶؛

[۹] تاریخ جهان نو، جلد دوم، ص ۱۴۶۱؛

[۱۰] روزنامه اعتماد، شماره ۴۵۷۲: جنگ و خشونت در اسپانیا.