خیام نیشابوری؛ چهره‌ای فرورفته در تاریکی افسانه‌ها و بدفهمی‌ها

خیام نیشابوری؛ چهره‌ای فرورفته در تاریکی افسانه‌ها و بدفهمی‌ها

تأملی بر زندگی و زمانه خیام نیشابوری

تاریخ بلاگ

به قول دکتر زرین‌کوب نخستین چیزی که معمولاً از خواندن اشعار خیام برداشت می‌کنیم اندوه و دردی است که شاعر از بی‌ثباتی و ناپایداری جهان در دل دارد اما «در سخن او معانی دیگر نیز هست». البته چه در همان زمان خودش و چه بعدها لعن و نفرین شد و به سبب آنچه می‌گفت خواه‌ناخواه دشمنی بسیاری را برانگیخت. «در دوره‌ای که رؤسای عامه بر هر چه به فکر و فلسفه مربوط است خط بطلان کشیده بودند مردی پدید آمد و در همه عقاید و آراء آن‌ها شک نمود و چون و چرا پیش گرفت». گویا همین جسارت و بی‌باکی در کلام زمینه‌ساز افسانه‌هایی شد که نسل‌های بعدی درباره وی ساختند و برای یکدیگر نقل کردند، زیرا «کسی که چنین به رد و قبول عامه بی‌اعتنا بود ناچار در نظر خلق موجود اسرارآمیز و شگفت‌انگیز می‌نمود. زندگی او می‌بایست از غرایب و اسرار آگنده باشد و اگر مانند صوفیان و اولیا کرامات و خوارق را برنمی‌تافت، باری زندگی او را نمی‌شد مثل زندگی سایر مردم تصور کرد. ناچار پندار افسانه‌سازان به کار می‌افتاد و غرایب و اسراری وضع و جعل می‌شد. از این‌روست که این پیر نیشابور تا این حد مردی عجیب و شگفت‌انگیز جلوه کرد، به تاریکی افسانه‌ها خزید و هنوز در باب او سخن‌هاست».

*

پیری آگاه اما حیرتزده

بحث درباره باورهای دینی خیام و نگرش او نسبت به دنیا و آخرت بسیار است و آنچه تاکنون گفته‌اند و شنیده‌ایم و نوشته‌اند و خوانده‌ایم انصافاً آن اطمینان خاطری را که جستجو می‌کنیم و نیاز داریم به ما نمی‌دهد. حتی کوشش سترگ و ستودنی محمدرضا قنبری در «خیام‌نامه» (نشر زوار) هم همه غبار را از چهره خیام پاک نمی‌کند و حتی گاهی پرسش‌ها و ابهام‌های تازه‌ای را شکل می‌دهد. دشواری‌های رجوع به منابع و روایات به جای مانده از گذشته هم که به جای خود؛ مثلاً «گفته‌اند خیام اعتقاد به تناسخ داشت، وقتی در نیشابور مدرسه‌ای را که خراب شده بود مرمت می‌کردند و برای عمارت آن خشت بر خران می‌نهادند و به آن‌جا می‌بردند روزی خیام با تنی چند از شاگردان خویش از آن‌جا می‌گذشت، خری را دید که با همه جد و زجر خربنده قدم به درون مدرسه نمی‌گذارد، حکیم رفت و در گوش خر آهسته خواند:

ای رفته و بازآمده بلهم گشته

نامت ز میان نام‌ها گم گشته

ناخن همه جمع آمده سم گشته

ریشت ز قفا برآمده دُم گشته

و خر بی‌درنگ به مدرسه درآمد. شاگردان از خواجه پرسیدند که در گوش خر چه سخن گفتی که چنین بی‌پروا قدم در مدرسه گذاشت؟ گفت روح این خر پیش از این در قالب یکی از ساکنان این مدرسه بود. بدین جهت از ورود بدان ابا می‌کرد و شرم داشت یاران او را بازشناسند. چون دریافت که من او را شناخته‌ام و دیگر اختفا را فایده‌یی نیست بی‌اکراه به آن‌جا درآمد». زرین‌کوب بعد از نقل این حکایت می‌افزاید: «قصه شوخ و مفرحی است که ستم ظریفانه و متضمن اندیشه الحاد رندانه و در عین حال زشت و عامیانه است. به‌علاوه پیداست که افسانه‌ساز در آن ریشخند کردن طالب علمان مدرسه را بیشتر در نظر داشته است تا تکفیر خیام را». شاید افسانه‌هایی که درباره خیام وجود دارد و قصه‌هایی که همان زمان یا بعدها درباره وی ساخته شده است در شناخت چهره‌ی تاریخی‌اش به کار نیاد اما باز به قول زرین‌کوب «از همین افسانه‌هاست که می‌توان صورت واقعی خیام را بدان گونه که در اذهان باقی مانده است در نظر آورد» و این صورت چنین است: «صورت پیری است هشیار و آگاه اما حیرتزده و بی‌پروا که بسیار کتاب خوانده و بسیار اندیشه کرده است لیکن در پایان سال‌ها جستجو و تأمل دریافته است که آنچه فهم ضعیف و اندیشه محدود آدمی از کار جهان درمی‌یابد حقیقت نیست، سایه حقیقت است. اما همین سایه بی‌ثبات است که ظاهربینان آن را اصل حقیقت و لب معرفت برمی‌شمرند و درباره آن هیچ شک به خاطر راه نمی‌دهند، و لاجرم حکیم حقیقت‌جویی را هم که دست ادراک را از دامان حقیقت کوتاه می‌بیند به الحاد تهمت می‌نهند و او ناچار می‌شود که در سفر بغداد، وقتی طالبان علم بر او می‌جوشند و درمی‌خواهند که به آنان فلسفه تعلیم دهد، از بیم غوغا نپذیرد و در نیشابور نیز از خلق کناری گیرد و در به روی خود فروبندد و حتی به بدخویی و تنگ‌چشمی و مردم‌گریزی منسوب و متهم گردد».

*

آنچه خیام از خود باقی گذاشت

سال‌های حیات خیام در دوره سیطره سلجوقیان بر ایران و سرزمین‌های اطراف آن گذشت و او زندگی در سایه تعصب و افراط و تفریط را تجربه کرد. از یک طرف سخت‌گیری‌های مذهبیِ قدرتِ حاکم به جامعه فشار می‌آورد و از طرف دیگر دعاوی جنبش‌ها و فرقه‌های نوظهوری که یکی پس از دیگری ابراز وجود می‌کردند بر آشفتگی‌ها و جدال‌های فرساینده زمانه می‌افزود. خود سلجوقیان بیابانگردهایی بودند که از خلاء قدرت به جای مانده از کشمکش‌های بی‌پایان آن عصر بهره بردند و ابتدا خراسان و نواحی شرقی ایران و سپس بخش‌های وسیعی از جهان اسلام را تسخیر کردند. آن‌ها فاتحان جهان متمدن بودند، اما به قول زرین‌کوب «باز در احوال و اطوار آن‌ها غالباً نشانه‌هایی از خشونت طبع ناشی از معیشت بیابانی ظاهر می‌شد» و طمع و سفاکی بر خلق و خوی آن‌ها غلبه داشت. در آن روزگار به جز فرقه‌هایی که شاه و وزیر دلبسته آن بودند، سایر فِرَق متهم به گمراهی و کفر می‌شدند و پیروی از سران آن‌ها یا حتی شائبه همدلی با برخی آموزه‌های‌شان اغلب پیامد‌های گزافی داشت و گاهی حتی به مجازات‌های سخت منتهی می‌شد. در روزگاری که دربار سلجوقی فقط فهم خود از دین و شناخت خود از جهان را به رسمیت می‌شناخت و دیگران را منحرف و شایسته سرکوب می‌دید، و در مقابل آن بیشتر فرقه‌های پرطرفدار نیز واکنشی کم و بیش مشابه نشان می‌دادند و در آنچه عقیده خویش محسوب می‌کردند مُصر و حتی لجوج و بی‌تسامح بودند، خیام از شک و تردید و از احتمال‌های ممکن دیگر سخن گفت؛ به قول قنبری او «از کسی نهراسید» و «رسم پرسش‌گری از چونی و چگونگی هستی را بنا نهاد». این مواجهه تردیدِ متکی به خرد و پرسش‌گری بود با استبداد رای و جزمیت؛ جزمیتی که هم حکومت عصر و هم دشمنان و مخالفانش به آن آلوده بودند. پایمردی در این مواجهه بی‌شک حماسه‌ای بزرگ و درخور تحسین، و میراث خیام برای آیندگان بود. از این‌رو نام خیام بالاتر از متعصبان و تنگ‌نظرانی که تکفیرش می‌کردند و گمراه می‌خواندنش باقی ماند و گذر زمان آن احترامی را که برخی از معاصرانش از بخل و حسد یا جهل از او دریغ می‌کردند به وی تقدیم داشت.

پی‌نوشت: نقل‌قول‌های دکتر زرین‌کوب در این متن از فصل دهم کتاب «با کاروان حُله» (انتشارات علمی) بود.