فرانسیس بیکن میگفت: دانایی، توانایی است! ـ تقویم تاریخ
فرانسیس بیکن میگفت: دانایی، توانایی است
فرانسیس بیکن نهم آوریل ۱۶۲۶ در شصت و پنج سالگی از دنیا رفت. در وصیتنامهاش نوشت: «روحم را به خدا، جسمم را به گور، و نامم را به قرنهای بعد و اقوام جهان تقدیم میکنم.»
فرانسیس بیکن در خانوادهای از طبقه اشراف انگلیس متولد شد. پدرش از درباریان ملکه الیزابت و مدتی هم مُهردار سلطنتی بود. از اینرو از فرصت و فراغت تحصیل، آنهم در بهترین و بالاترین سطح برخوردار شد و در سالهای نوجوانی، حدود سه سال در کمبریج درس خواند. گویا در همان دوره بود که شاید نه از خود ارسطو، که از پیروی چشمبسته اهالی علم از او متنفر شد. پیش از آنکه نوجوانی را تمام کند، پدرش از دنیا رفت و دشواریهای زندگی از راه رسید. به چند نفر از دوستان خانوادگی نامه نوشت و به امید یافتن شغلی کمزحمت از آنان کمک خواست. اما از کمک، حداقل به آن شکلی که خودش انتظار داشت خبری نشد. ناچار شد روی پای خودش بایستد. نه در علم، که در سیاست رو به جلو قدم برداشت و چند سال بعد نماینده مجلس شد. سخنران توانایی بود و همیشه آنقدر غنی و پرمغز حرف میزد که میگفتند: «اگر مستمعای در اثنای سخن او سرفه میکرد یا رو به طرف دیگر برمیگرداند، از نکتهای و فایدهای محروم میماند.» بعدها مقام و منصبهای دیگری را هم تجربه کرد و خودش را تا بالاترین سطح سیاستورزی در کشورش بالا کشید. اما دلبستگیاش به علم و تحقیق همیشه پایدار ماند. میگفت: «من برای خدمت به بشر متولد شدهام» و خودش هیچ کاری را بهتر و موثرتر از بهبود زندگی انسان از طریق توسعه دانش نمیدانست. از تقلید کورکورانه از دانشمندان گذشته بیزار بود و دیگران را هم به بازبینی و بازاندیشی درباره گذشته تشویق میکرد. مانند دکارت به همه باورهای به جای مانده از گذشته ـ به جز باورهای دینی ـ شک کرد و میراث قُدما و سنت اندیشهورزی متکی به نوشتههای ارسطو را با برچسب «بیاعتباری» کنار گذاشت. به این نتیجه رسیده بود که پژوهشهای متکی به اصول قطعی، به مسیر نادرست میروند و حقیقت نه در آغاز کار تحقیق، که در پایان آن از نتایج آزمونهای پیاپی به دست میآید. به قول رابرت پالمر: «اندرز بیکن آن بود که تمامی افراد باید کلیه آرا و عقاید کهن را به کناری بنهند، خود را از قید حب و بغضهای بیجا و مفاهیمی که قبلاً در ذهن داشتهاند برهانند، با دیدگانی تازه به جهان بنگرند.» میگفت و باور داشت که «دانایی، توانایی است» و در کتاب آتلانتیس نو از آرمانشهری سخن گفت که محصول توسعه دانش تجربی باشد؛ شهری که در آن به جای افراد، حکمت و دانش بر جامعه حکومت میکند و طبیعت رام و مطیع انسان است. اثری که فرانسیس بیکن در تاریخ علم گذاشت این بود که ذهن اروپاییها را برای پذیرش آرای جدید و حرفهای بیسابقه آمادهتر کرد و با تردیدافکنیهای جدی درباره اصول به ظاهر قطعی باقیمانده از گذشته، شرایط بهتری برای رواج روشهای دیگر تفکر و تحقیق مهیا ساخت. البته دغدغههای فراوان زندگی سیاسی، خود او را از آشنایی درست با دستاوردهای علمی آن روزگار محروم کرده بود و حتی بسیاری از دانشمندان بزرگ و کتابهای مهم زمانهاش را نمیشناخت. عادتهای بدی هم مثل ولخرجی و اسراف داشت، اما واقعاً یکی از خردمندترین و عمیقترین مردان آن قرن بود. نقطه سیاهی در زندگیاش وجود داشت و آن این بود که به دوستی که بسیار مدیونش بود پشت و حتی خیانت کرد و بعد هم سقوط و تباهی این دوست قدیمی را به تماشا نشست. از اینرو، عدهای از جمله پاپ، بیکن را «خردمندترین و پستترین افراد بشر» میشناختند. نهم آوریل ۱۶۲۶ در شصت و پنج سالگی از دنیا رفت. در وصیتنامهاش نوشت: «روحم را به خدا، جسمم را به گور، و نامم را به قرنهای بعد و اقوام جهان تقدیم میکنم.»