ناصرالملک ـ سیاستمداری که به نقش‌آفرینی مردم عادی اعتقادی نداشت

ناصرالملک ـ سیاستمداری که به نقش‌آفرینی مردم عادی اعتقادی نداشت

تاریخ بلاگ: چنان که می‌دانید بعد از آنکه مشروطه‌خواهان، تهران را فتح و محمدعلی‌شاه را از سلطنت خلع کردند، تاج و تخت به پسر خردسالش احمدمیرزا رسید. اما شاه جدید کم‌سن و سال‌تر از آن بود که وظایف این مقام را به عهده بگیرد و از این‌رو فقط عنوان شاهی به او تعلق گرفت. تاج‌گذاری او به آینده، به زمانی که به سن بلوغ رسیده باشد موکول شد. رئیس سالخورده ایل قاجار، علیرضاخان عضدالملک را هم به عنوان نایب‌السلطنه شاه جدید برگزیدند و امور دربار را به وی سپردند. عضدالملک یک سال و نیم نایب‌السلطنه احمدشاه بود تا اینکه اواخر تابستان ۱۲۸۹ در نود سالگی از دنیا رفت. پس از وی ابوالقاسم‌خان ناصرالملک، یکی دیگر از مردان وابسته به دربار قاجار به نیابت سلطنت انتخاب شد و او چهار سال، تا زمان تاج‌گذاری رسمی احمدشاه این مقام را برای خود حفظ کرد. این دوره چهار ساله یکی از مقاطع حساس و پرحادثه و نیز پرحرف و حدیث در تاریخ مشروطیت ایران است. در این یادداشت با نگاهی به زندگی سیاسی و افکار ناصرالملک، مهم‌ترین حوادث دورانی را که او نایب‌السلطنه ایران بود باهم مرور می‌کنیم.

ناصرالملک ـ از دوران تحصیل تا وزارت

ناصرالملک متعلق به خانواده‌ای بانفوذ و ثروتمند، و وابسته به دربار قاجار بود. پدربزرگش که وی بعدها لقب ناصرالملک را از او به ارث برد از نزدیکان ناصرالدین‌شاه قاجار محسوب می‌شد و پدرش نیز از فرماندهان رده‌بالای قوای قزاق بود. با بهره‌گیری از همین امکانات و ارتباطات، فرصت زندگی در انگلیس و تحصیل در دانشگاه آکسفورد را کسب کرد و آنجا علوم سیاسی و اقتصاد خواند. در بازگشت به ایران هم در دربار مشغول به خدمت شد و کار خود را از ترجمه روزنامه‌های خارجی برای شاه آغاز کرد. بعدها در دوران مظفرالدین‌شاه، زمانی که امین‌الدوله صدارت را در دست داشت به وزارت امور مالیه منصوب شد و به زعم خود برنامه‌هایی برای اصلاحات مالی و پولی و افزایش درآمدهای دولت به اجرا گذاشت. اما نه صدارت امین‌الدوله دوام یافت و نه اصلاحات ناصرالملک به نتیحه مشخصی رسید. پس از آن هم سال‌های ملتهب منتهی به مشروطیت فرارسید و جدال انقلاب و استبداد بر همه چیز سایه انداخت. ناصرالملک از ایران رفت و از آنچه در کشور می‌گذشت فاصله گرفت. اما بعد نامه‌ای به سید محمد طباطبایی یکی از رهبران روحانی جنبش نوشت و نظر خود را درباره حوادث و درگیری‌های آن دوره ابراز کرد؛ «این حرف‌ها درباره حریت و مساوات که در همه جای دنیا عصاره سعادت و شرافت و افتخار است به عقیده بنده در ایران امروز مایه هرج‌ومرج و خرابی و ذلت و عدم امنیت و هزاران مفاسد دیگر خواهد بود، زیرا که برای استقرار و اجرای ترتیبات جدیده هنوز علم و استعداد نداریم… در تمام ایران یک صد نفر آدم بصیر لایق نمی‌توانید پیدا کنید. پس برای چه فریاد می‌زنید؟ برای که سنگ به سینه می‌زنید؟» او باور داشت که آنچه ایرانیان طلب می‌کنند برایشان زود است و تغییر و تحول در نظام سیاسی، چاره مشکلات و عقب‌ماندگی‌های کشور نیست.

ـــ

ناصرالملک ـ در میانه جدال انقلاب و ضدانقلاب

ناصرالملک در دو کابینه از کابینه‌های صدر مشروطیت، که هیچکدام هم دوام نیافتند وزارت مالیه را به عهده گرفت . باقر عاقلی در شرح حال رجال معاصر ایران می‌نویسد که ناصرالملک «اولین وزیری بود که دستور صادر کرد در وزارت مالیه میز و صندلی بگذارند و کارمندان پشت میز بنشینند. در اثر این اقدام وزیر مالیه، بعضی جراید آن روزگار به عنوان تمسخر مطالبی می‌نوشتند و متذکر می‌شدند که ناصرالملک وزارتخانه را با خیاطخانه اشتباه گرفته است، میز برای خیاطی است نه اداره». مقطع کوتاهی هم از کار دولتی فاصله گرفت و سپس در آغاز دومین ماه از پاییز ۱۲۸۶ در توافقی میان مجلس و دربار، به ریاست دولت انتخاب شد و وظیفه تشکیل کابینه را پذیرفت. در آغاز نخست‌وزیری کوشید تا با ایجاد تعادل میان خواسته‌های انقلاب و ضدانقلاب، دولت خود را از درگیری‌های میان دو طرف حفظ کند. اما خیلی زود تغییر رویه داد. زیرا هم خودش تاحدی به مشروطه‌خواهان گرایش داشت و هم برای اداره کشور راهی جز مقاومت در مقابل خواسته‌های فراقانونی محمدعلی‌شاه و درباریان نمی‌دید. حتی در اجرای همان اصلاحات مالی که چند سال قبل خودش در مقام وزیر مالیه شروع کرده اما نیمه‌تمام مانده بود با شاهزادگان و درباریان درافتاد و حقوق و مزایای آنان را تا جایی که می‌شد کم کرد. خشم و اعتراض محمدعلی‌شاه را هم نادیده گرفت و آنچه را که مصمم به اجرای آن شده بود با قدرت اجرا کرد. اما کشور، به‌ویژه پایتخت ناآرام بود و بحران سیاسی رفته‌رفته تشدید می‌شد. هواداران انقلاب به چیزی جز گام‌های سریع و فوری در نوسازی کشور راضی نمی‌شدند و بیشتر آن‌ها حزم و احتیاط رجال کارکشته و دنیادیده را هم نشانه تعلل و سستی می‌دیدند. دشمنان انقلاب هم که از همان فردای صدور فرمان مشروطیت به برهم‌زدن نظم جدید و بازگشت به شرایط گذشته فکر می‌کردند و مدام و بی‌وقفه در سرنگونی مجلس ـ و دولتی که از آن رای اعتماد گرفته بود ـ می‌کوشیدند. بحران سیاسی به خشونت‌های اجتماعی منجر شد، چند درگیری خونین میان طرفداران شاه و مدافعان مشروطیت روی داد و زندگی در پایتخت گره خورد و مختل شد. ناصرالملک به امید یافتن چاره‌ای برای ختم بحران با اکراه به ملاقات شاه رفت، اما در یکی از اتاق‌های کاخ گلستان زندانی شد و فقط با دخالت و وساطت سفیر انگلیس از مجازات نجات پیدا کرد. وی بعد از این ماجرا از ریاست دولت کنار کشید و فردای آن روز ـ بنا به قولی که سفیر انگلیس به محمدعلی‌شاه داده بود ـ ایران را ترک کرد. بعد از استعفای ناصرالملک، دولت چند بار دست به دست شد و بحران فزاینده‌ای که کار دولت وی را تباه کرده بود نیز همچنان ادامه یافت. یک سال و چند ماه بعد دوباره نخست‌وزیری به او پیشنهاد شد، اما وی در آن مقطع تمایلی به بازگشت به کشور نشان نداد و فقط در چینش وزرای کابینه، آن‌هم از طریق تلگراف مداخله کرد.

ـــ

ناصرالملک ـ دوران چهار ساله نیابت سلطنت

بعد از فوت عضدالملک، برای انتخاب نایب‌السلطنه بعدی میان نمایندگان مجلس اختلاف افتاد. نام عده‌ای از چهره‌های موجه آن روزگار وسط کشیده شد، اما درنهایت با اکثریتی شکننده و ضعیف این مقام را به ناصرالملک که آن زمان در انگلیس اقامت داشت سپردند. او با کمی ناز و تأخیر به کشور برگشت و چنان وانمود کرد که انگار علاقه‌ای به این مقام ندارد. اما زمانی که به ایران رسید از تمام مواهب و منافع عنوان نایب‌السلطنه بهره برد و حتی فراتر از اختیارات قانونی خود در امور کشور هم مداخله کرد. عبدالله مستوفی در شرح زندگانی من می‌نویسد که «شغل نایب‌السلطنه مشروطه، شغل کم‌زحمت بی‌مسئولیت مهمی بود، پس این تأنی در جواب و تراخی در ورود به کشور برای چه بود؟ شاید تظاهر در مناعت و دو قرص کردن که در آینده او را بازیچه نکنند و از این قبیل افکار سبب این بطؤ بوده است و یا اینکه می‌خواست از طرف خارجه هم اطمینان‌هایی حاصل کند. ناصرالملک مثل همه اشخاصی که در سن‌های کم به اروپا رفته و در آنجا نشو و نما کرده‌اند، خیلی به کارهای ایرانی‌ها معتقد نبود و تا نمک خارجی داخل آش ایرانی نمی‌شد، آن را گوارا نمی‌دانست». به هر رو ناصرالملک به ایران آمد و کار خود را در مقام نایب‌السلطنه شروع کرد. در همین دوره بود که با تأیید نمایندگان مجلس شورای ملی، مورگان شوستر امریکایی به عنوان مستشار مالی به ایران آمد و با اصلاحات خود، خشم روس‌ها را برانگیخت. روس‌ها ابتدا اعتراض کردند و بعد به گزینه نظامی و لشکرکشی روی آوردند. قوای آن‌ها به قزوین رسیده بود که ناصرالملک با صمصام‌السلطنه بختیاری و یفرم‌خان ارمنی تبانی کرد و مجلس شورای ملی را با حرکتی شبیه به کودتا ـ که شرح مفصل و دقیق آن در کتاب کودتاهای ایران نوشته سهراب یزدانی (نشر ماهی) آمده است ـ بست. بعد از پذیرش خواسته‌های روسیه و اخراج شوستر از ایران، بحران تا حدی فرونشست و خطر اشغال پایتخت از بین رفت. اما ناصرالملک به جای برگزاری انتخابات جدید و بازگشایی مجلس شورای ملی، مثل یک دیکتاتور بر امور کشور مسلط شد و محدودیت‌های زیادی برای آزادی‌خواهان ایجاد کرد. یزدانی در کتاب دیگر خود مجاهدان مشروطه به خوبی این مقطع از تاریخ کشور ما را توصیف می‌کند و می‌نویسد: «مجلس سه سال به حالت فترت باقی ماند. فعالیت مظاهر مشروطیت ـ مانند احزاب سیاسی، مطبوعات، انجمن‌های ایالتی و ولایتی ـ به رکود گرایید. در زمان تعطیلی قوه قانون‌گذاری، قدرت به انحصار قوه مجریه درآمد. در رأس این قوه، ناصرالملک جای داشت. جامعه ایران به دوره‌ای پا گذاشت که به دوره دیکتاتوری ناصرالملک شهرت دارد. در این عصر زمام امور به دست سیاست‌مداران کهن و دیوان‌سالاران محافظه‌کار افتاد. این گروه‌ها یا سراپا مخالف مشروطه بودند، یا مشروطیتی محدود می‌خواستند. در هر دو صورت، سیاست را میدانی بسته و در انحصار نخبگانی از قشر خود می‌دانستند. توده مردم از عرصه پیکار سیاسی کنار زده شدند و امکان مشارکت سیاسی را از دست دادند. روند اصلاحات کند شد. دو دولت بزرگ بر دامنه نفوذشان در ایران گستردند. آن‌ها قرارداد ۱۹۰۷ را عملی ساختند. روس‌ها منطقه شمال کشور را در چنبره نظامی خود نگاه می‌داشتند. مناطق جنوبی در اختیار انگلیسی‌ها بود». این شرایط کم و بیش تا شروع جنگ اول جهانی تداوم داشت. جنگ تازه شروع شده بود که احمدشاه تاج‌گذاری کرد و دوره کار نایب‌السلطنه هم به پایان رسید.

ـــ

احمد، کار خودت را ضایع کردی

ناصرالملک تا اوایل زمستان ۱۳۰۶ عمر کرد و پایان عصر قاجار و شروع سلطنت رضاشاه را هم به چشم دید. مستوفی درباره وی می‌نویسد: «به عقیده من بزرگ‌ترین عیب ناصرالملک یأس او از تربیت و به راه افتادن ایرانی‌ها بود. این عقیده در رئیس هر دولتی باشد، برای تربیت جامعه بسیار مضر است. چنانکه او هم در مدت ریاست خود کسی را تربیت نکرد و هیچ اثر قابل ذکری از خود باقی نگذاشت». باقر عاقلی هم در شرح حال رجال معاصر همین سخنان را تأیید می‌کند و می‌نویسد: «ناصرالملک معتقد بود حکومت قانون و مشروطه برای ایران زود است و از این‌رو با مشروطه‌خواهان هماهنگی نکرد. باوجودی که سال‌ها در انگلستان و فرانسه اقامت گزیده بود، معذلک روح دیکتاتوری در او به شدت وجود داشت… روی‌هم‌رفته سیاستمداری محیل و مؤدب و دانا بود و در دوران خود می‌توانست منشأ خدماتی شود ولی ثروت زیادی که از جدش به او رسیده بود، او را وادار به زندگی در محیط بهتری می‌کرد. او معتقد بود باید با اندوخته و ثروت زندگی راحتی در بهترین کشورهای خارج داشت». گویا حتی این فکر را هم به احمدشاه تلقین کرده بود، زیرا «او هم در بحبوحه جنگ بین‌المللی اول که مردم ایران در قحط و غلا غوطه‌ور بودند و بعضی از مردم از خون و پوست مردار ارتزاق می‌کردند، به فروش گندم‌های خود پرداخت و از این‌رو مردم به جای سلطان احمدشاه، به او لقب احمد علاف دادند». همچنین می‌گویند آن زمان که احمدشاه در پاسخ به پیشنهاد انگلیسی‌ها برای پذیرش قرارداد ۱۹۱۹گفت که تصمیم به امضای این معاهده با من نیست و موضوع ابتدا باید در مجلس کشور ما بررسی شود، ناصرالملک در خلوت به وی گفت که این مخالفت تو اشتباه بود و با این حرفی که زدی «کار خودت را ضایع کردی».