هاوارد فاست و مسأله اختناق ـ کلیدی برای درک شرایط اجتماعی و نظام سیاسی کشورها

هاوارد فاست و مسأله اختناق ـ کلیدی برای درک شرایط اجتماعی و نظام سیاسی کشورها

تاریخ بلاگ

محدودیت و فشار به نویسندگان و مسائلی مثل سانسور و اختناق در هر کشوری معنای خاص خودش را دارد. هرچند گاهی، اینجا و آنجا شباهت‌ها و مصادیق مشترکی هم دیده می‌شود، اما تفاوت‌ها نیز همیشه وجود دارد. درنگ بر این تفاوت‌ها، مسائلی زیادی را از شرایط اجتماعی و نیز نظام سیاسی حاکم بر هر کشوری روشن می‌کند. اجازه بدهید مقدمه را کوتاه کنیم و بحث را با مثالی جالب پیش ببریم.

هاوارد فاست در کتاب خدای عریان (۱۹۵۷) می‌نویسد:

«من در ایالات متحد امریکا در مقام نویسنده سخت در تنگنا بودم. به ناچار کتاب‌هایم را با صرف هزینه هنگفت و گاهی با پذیرش زیان مالی منتشر کردم. من از زندگی نسبتاً مرفه و قرین موفقیت به مبارزه عریان برای بقای ادبی پرتاب شدم. آثار تازه من در کشورم به مرور کم‌تر و کم‌تر شناخته شدند. اما به رغم تمام این محرومیت‌ها واقعیات مهم زیرین بی‌هیچ چون و چرا به قوت خود باقی ماندند:

یک: من توانستم همچنان بنویسم،

دو: زنده ماندم؛

سه: توانستم همچنان برای حق تفویض‌ناکردنی خود مبارزه کنم و آن‌گونه بنویسم که دلخواهم بود.

دقیقاً به سبب رفتار خشونت‌آمیز و ناعادلانه‌ای که بر من رفت، مایلم با تأکید بگویم: من مخالف سیاست دولتم بودم و نظرم را صادقانه بیان کردم. خواستار گذشت نشدم و گذشتی هم نکردم، با این همه به آن سه گفته خدشه‌ای وارد نشد.

نویسنده شوروی مقاومت نکرد، دولت را به اعمال خشونت‌بار تحریک نکرد. نافرمانی او دست بالا در شیوه نگارش‌اش صورت گرفت. با این همه باید گفته شود:

یک: نویسنده شوروی نتوانست به نوشتن ادامه دهد، او را به سکوت واداشتند؛

دو: نتوانست به زندگی ادامه دهد، بی‌رحمانه شکنجه و اعدام شد؛

سه: نتوانست برای حق تفویض‌ناکردنی خود مبارزه کند و آن‌گونه بنویسد که دلخواهش بود. نویسنده شوروی با چنین امتیازی بیگانه است، این مفهوم به جهان‌بینی‌ای تعلق دارد که بر او ناشناخته مانده است؛ و او به واسطه تلاش برای کشف این ناشناخته و دستیابی به آن از سوی اربابان‌اش مزد مرگ دریافت می‌کند… مهم نیست حزب کمونیست در گذشته چه بوده است، این حزب امروزه برای بهترین و دور و درازترین رویاهای بشری زندان است».

این مقایسه به خوبی شرایط متفاوت دو کشور را نشان می‌دهد و تفاوت معنای واژه «محدودیت» در دو جامعه را معلوم می‌سازد. ادامه ماجرا هم جالب است:

هاوارد فاست سال ۱۹۵۳ جایزه ادبی استالین را بُرده بود و از این‌رو این حمله او به حزب کمونیست، بسیاری از افراد تأثیرگذار شوروی و هواداران اغلب تنگ‌نظر آن را غافلگیر کرد. آن‌ها تا پیش از آن هاوارد فاست را تحسین می‌کردند و او را نویسنده‌ای می‌خواندند که «با قلم‌اش همچنان از حقوق و آزادی انسان‌ها دفاع می‌کند». اما همین قهرمان روزهای گذشته، حالا آشکارا و به صراحت رودرروی خودشان ایستاده بود. تا حدود یک سال، روی این موضوع سرپوش گذاشتند و سکوت کردند. ولی بعد مجبور به واکنش و ضدحمله و اعلام موضع شدند. یکی از نشریات آنان هاوارد فاست را مردی دو رو و فرصت‌طلب توصیف کرد که در لجن فرورفته و کتاب‌های خود را به کثافت و گندآب آلوده کرده است.

چنان که دیده می‌شود، آن‌ها هاوارد فاست یا هر نویسنده‌ دیگری را تا جایی می‌پذیرفتند که در چارچوب‌های تنگ خودشان بماند و مطابق ایدئولوژی پرتناقض‌شان بنویسد. گام‌های کوچک خارج از این چارچوب و برخی انحرافات جزئی را نادیده می‌گرفتند، اما «خیانت‌هایی» مثل خیانت هاوارد فاست اصلاً برای آن‌ها پذیرفتنی نبود. پس وی را طرد کردند و ارزش و اعتبارش را هم زیرسوال بردند؛ همان ارزش و اعتباری که خودشان زمانی برای او قائل بودند.

مأخذ: ادبیات و انقلاب (از آسیا تا امریکا)، نوشته یورگن روله، ترجمه علی‌اصغر حداد، نشر نیلوفر.