شیخ خزعل و جاه‌طلبی‌های بدفرجام او ـ زندگی سیاسی و فرجام شیخ خزعل

شیخ خزعل و جاه‌طلبی‌های بدفرجام این شیخ ثروتمند

نگاهی به زندگی سیاسی و فرجام شیخ خزعل

تاریخ بلاگ

اشاره: طبق نوشته‌های محمدتقی بهار در کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران، پاییز سال ۱۳۰۳ رضاخان سردارسپه عملیات نظامی خود را برای سرکوب شیخ خزعل، حاکم تقریباً خودمختار خوزستان آغاز کرد. روزنامه شفق سرخ که به علی دشتی از هواداران مشهور رضاخان تعلق داشت همان روزها (۱۴ آبان ۱۳۰۳) به این لشکرکشی پرداخت و از رویدادی که در پیش بود خبر داد: «صبح روز گذشته، آقای رئیس‌الوزرا به طرف جنوب حرکت کردند. در اطراف این مسافرت بی‌سابقه و ناگهانی صحبت‌های زیادی هست ولی آنچه به تحقق پیوسته است این است که آقای سردارسپه تصمیم گرفته‌اند ریشه تمرد را از صفحه جنوب بِکنند و یک قیافه جدی در مقابل این قضیه اتخاذ نمایند… چنان که امیدوار بودیم، بالاخره آقای سردارسپه تصمیم قطعی گرفته‌اند که با خون و آتش که بهترین وسیله‌ای است برای سیاست ملک و نظم کشور به این تمرد و عصیان خاتمه دهند و چنان که پیش‌بینی نمودیم، این تمرد برای خزعل خیلی گران تمام خواهد شد».

*

شیخ خزعل که بود؟

برای رسیدن به قدرت، گویا در تبانی با انگلیسی‌ها برادرش شیخ مزعل را سر به نیست کرد (سال ۱۲۸۰) و ریاست قبیله بنی‌کعب را از چنگ وی بیرون کشید. طبق سنت رایج آن زمان، سیادت اعراب آن منطقه و نیز امارت خرمشهر و آبادان هم از آن او شد. به نظر می‌رسد که او در دسیسه حذف برادرش از تأیید ـ یا حداقل بی‌اعتنایی ـ دربار قاجار و دولت مرکزی ایران سود برد و کسی در تهران به کاری که وی کرده بود معترض نشد. حتی مظفرالدین‌شاه برتری خزعل در خوزستان و نگهبانی او از مرز مشترک میان ایران و عثمانی در آن ولایت را با اعطای لقب معزالسلطنه (و کمی بعدتر سردار اقدس) به وی به رسمیت شناخت. بهار می‌نویسد: «شیخ خزعل مردی باهوش و سیاسی و بالنسبه محیل بود و در اندک مدتی توانست بر عربستان آن روز (خوزستان) حکومت کند. خزعل در ظاهر رعیت دولت ایران بود، و از دولت لقب سردار اقدس گرفت و به امتیازاتی نایل آمد، لیکن قدرت خانوادگی و سیاسی او روز به روز روی بتزاید بود». هرچه مشکلات دولت مرکزی بیشتر و دست تهران برای تسلط بر گوشه و کنار کشور کوتاه‌تر می‌شد، قدرت و حوزه نفوذ خان‌هایی مثل خزعل نیز به همان نسبت بیشتر می‌شد. باقر عاقلی در جلد اول کتاب شرح حال رجال سیاسی معاصر می‌نویسد: «پس از صدور فرمان مشروطیت که اوضاع ایران قدری درهم شد، وی داعیه سلطنت خوزستان را پیدا کرد. با سیاست انگلیس نزدیکی کامل یافت و انگلیس‌ها هم عالی‌ترین نشان خود را بدو ارزانی داشتند. تا سال ۱۳۰۰ خزعل در ردیف شیوخ درجه اول خلیج فارس بود. خوزستان را اداره می‌کرد و اگر از طرف دولت، حکمران تعیین می‌شد، بایستی طبق نظر خزعل عمل کند والا از بین می‌رفت». اشاره عاقلی به نزدیکی روابط خزعل و انگلیسی‌ها با آنچه بهار در خاطرات خود نقل می‌کند تأیید می‌شود؛ «مناسبات این مرد با دولت بریتانیا که به مناسبت نفت خوزستان علاقه مفرطی به آن ایالت داشت، همواره دوستانه بود و وی دارای نشان مهمی از آن دولت بود». خزعل به پشتوانه این حمایت‌های پیدا و پنهان انگلیسی‌ها به ثروت هنگفتی هم رسیده بود و «از طریق استفاده‌های نخیلات و سایر مزروعات بی‌پایان که در بصره و کویت و خوزستان داشت و از راه تجارت و بهره‌های گمرکی ثروت زیادی تحصیل کرده بود و یکی از توانگران معروف و بزرگ آسیا به شمار می‌آمد». همچنین چنان که عاقلی می‌نویسد «شیخ خزعل مردی فوق‌العاده عیاش و خوشگذران بود. تعداد همسران او در حرمسرا از صد نفر تجاوز می‌کرد».

*

مواجهه خزعل و رضاخان

جنگ اول جهانی که با مشکلات و مصائب فراوانش فرارسید، پایه‌های قدرت خان‌های محلی نیز محکم‌تر شد. زیرا دولت مرکزی عملاً فلج شده بود و توانایی مهار آشوب‌ها و بی‌نظمی‌ها را، حتی در خود تهران هم نداشت. کشور ما در آن مقطع به کام آشوب و بی‌نظمی فروغلتیده بود و هیچ نیرویی برای مقابله با تجزیه‌طلبان و خان‌های خودسر و جاه‌طلب وجود نداشت. خزعل و شمار دیگری از حکام محلی حتی در حرف و روی کاغذ هم توجه چندانی به سیاست‌های دولت مرکزی نداشتند و لزومی به هماهنگ کردن خواسته‌های خودشان با برنامه‌های حکومت نمی‌دیدند. اما تداوم این بلندپروازی‌های آنان همزمان شد با قدرت‌گیری رضاخان سردارسپه و کوشش‌های شبانه‌روزی جریان حامی او برای تقویت دولت مرکزی و سرکوب قطعی همه تجزیه‌طلبان و مخالفان در ایالت‌های دور و نزدیک به پایتخت. خزعل بسیار دیر متوجه شد که به مسیری بی‌بازگشت افتاده است و باید از آنچه در سر دارد دست بکشد. انگلیسی‌ها هم احتمالاً برای تضمین امنیت نواحی نفت‌خیز خوزستان و با امید به اینکه ماجرا بدون درگیری طولانی و ایجاد ناامنی گسترده در خوزستان به پایان برسد میان رضاخان و شیخ خزعل، طرف اولی را گرفتند (در گفت‌وگوی میان کنسول انگلیس و رضاخان، نگرانی طرف انگلیسی از آسیب احتمالی به لوله‌های نفت کاملاً مشهود است). همان روزها بود که خزعل به رضاخان تلگراف زد و اطاعت بی‌چون و چرای خود از دولت مرکزی و شخص نخست‌وزیر را اعلام کرد. اما سردارسپه ـ که به خزعل و قول‌های او اعتماد نداشت ـ با قوای خود وارد خوزستان شد و به دوره قدرت‌نمایی و خودمختاری شیخ ثروتمند پایان داد. عاقلی می‌نویسد: «بدون کوچک‌ترین خونریزی، شیخ مطیع گردید و در ملاقاتی که با سردارسپه نمود، روی پای او افتاد و ظاهراً سردار نیز او را بخشید ولی در همان روز در تمام خوزستان حکومت نظامی برقرار شد». اداره امور این حکومت نظامی را به فضل‌الله بصیردیوان (زاهدی بعدی) سپردند و او چندی بعد به اشاره رضاخان، خزعل را دستگیر کرد و به تهران فرستاد. خزعل چند سالی در تهران زیر نظر شهربانی، البته در رفاه کامل زندگی کرد تا اینکه شبی از شب‌های خرداد ماه سال ۱۳۱۵ عده‌ای ـ گویا به دستور سرپاس مختاری ـ به خانه‌اش ریختند و او را همانجا خفه کردند. خزعل زمان مرگ ۷۵ ساله بود.


کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران