هولاکوخان در مواجهه با فرقه اسماعیلیه ـ سقوط دژ الموت
هولاکوخان و فرقه اسماعیلیه ـ سقوط دژ الموت
پایان قدرتنمایی فرقه اسماعیلیه در ایران
به تقویم خودمان، سال ۶۳۵ خورشیدی در چنین روزهایی بود که مغولان دژ الموت قزوین را تسخیر کردند و به حدود یکصد و پنجاه سال قدرتنمایی فرقه اسماعیلیه در ایران پایان دادند. البته آخرین رهبر ـ یا به قول خودشان داعی ـ آنها پیش از آن خود را به خان مغول تسلیم کرده بود. چنانکه میدانید، موج نخست حملات مغولها در زمان چنگیز در خراسان فرونشست، اما موج دوم به فرماندهی نوه او هولاکوخان سراسر ایران و عراق و بخشهایی از سوریه را درنوردید و مرزهای مصر را نیز تهدید کرد. موجی که در مسیر حرکت خود امیران محلی و قدرتهای خودمختار را فروشست و خلافت عباسی را هم سرنگون کرد. مغولها پیش از ورود به عراق و مواجهه با عباسیان، قدرت و وحشت فرقه اسماعیلیه را در گوشه و کنار ایران مهار کردند و دژ الموت قزوین، آخرین مرکز قدرت آنها را نیز گشودند. عباس اقبال در کتاب تاریخ مغول مینویسد که بسیاری از رعایای مسلمان مغولها، آنان را «در انجام این مقصود یاری میکردند» زیرا «از ظلم و جور ملاحده به جان آمده و به هر وسیله بود قلع ماده فساد ایشان را آرزو میکردند». ناگفته نماند که خواجه نصیرالدین طوسی و عطاملک جوینی هم، یکی در میان اسماعیلیها و دیگر در اردوی مغولان حضور داشتند و هرکدام به سهم خود در ختم ماجرای فرقه اسماعیلیه در ایران نقشآفرینی کردند. گفتهها و ناگفتهها درباره فرقه اسماعیلیه و پیروان حسن صباح و نقش و اثر آنها در تاریخ ایران و اسلام بسیار است و ما برای کوتاه کردن سخن از همه آنها میگذریم. فقط به این جمله ادوارد گیبون مورخ اشاره کنیم و تمام؛ اینکه او ضربه کمرشکن هولاکو به این فرقه را یکی از «بزرگترین خدمات مغولان به بشریت» توصیف میکند؛ و شاید حق با او باشد.
بعد از تسلیم الموت، مهاجمان به درون قلعه ریختند و گنجینهها و همه چیزهای ارزشمند دیگر موجود در آن را غارت کردند. حتی تصمیم بر آن داشتند که همه کتابهای کتابخانه اسماعیلیان را بسوزانند. عطاملک جوینی اینجا از نفوذ خود استفاده کرد و از هولاکوخان اجازه گرفت تا کتابهای مفید و علمی را از آنچه به اصول و فروع دین اسماعیلی جدا کند. هولاکو با درخواست جوینی موافقت کرد. آخرین داعی اسماعیلی مدتی با احترام در اردوی مغولان ماند و بعد به دستور هولاکو، راهی شرق شد تا با خان بزرگ مغولان دیدار کند. منگوقاآن وی را نخواست، و او مجبور به بازگشت شد. در مسیر بازگشت، گویا حوالی جیحون بود که به دست همراهان مغولی خود کشته شد. اعضای بازمانده خانواده او، از فرزندان گرفته تا خواهران و برادرانش را نیز کشتند و دستور رسمی صادر شد «که در هرجا کسی از ایشان بر کسی دست یابند به قتل آورند». چند هزار نفر دیگر هم به جرم یا به بهانه اسماعیلی بودن قتلعام شدند «ولی با تمام این احوال فدائیان اسماعیلی تا مدتها بعد در نقاط مختلفه ایران و شام باقی بودند».